sadmemory

  • ۰
  • ۰

جام تهی



همه می‌پرسند:

چیست در زمزمه مبهم آب؟

چیست در همهمه دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که تو را می‌برد این گونه به ژرفای خیال

چیست که در خلوت خاموش کبوترها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده جام؟

که تو چندین ساعت

مات ومبهوت به آن می‌نگری؟

 

نه به ابر، نه به آب، نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

من به این جمله نمی‌اندیشم!


منبع:ستاره
  • mahtab moeini kia
  • ۰
  • ۰

زمستان

زمستان

شما عبارت "زمستان شما عبارت "زمستان ..." را انتخاب کرده اید ، جستجو در فرهنگ لغت برای یک کلمه انجام می شود و لطفا یک کلمه را فقط انتخاب نمائید.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و
لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای
جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان
بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ،
بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت
را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

منبع:shereno
  • mahtab moeini kia
  • ۰
  • ۰

فریدون مشیری

سیری در اشعار

فریدون مشیری از دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال اول دانشگاه دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد.آشنایی با شعر نو و قالب های آثار او را از ادامه شیوه کهن باز داشت.
مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان. راهی را که او برگزید، تعادلی در شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود .
استاد فقید، دکتر عبدالحسین زرین کوب، درباره فریدون مشیری گفته است: « با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون، واژه به واژه با ما حرف می زند، حرفهایی را میزند که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه، شعر او را تا حد هذیان، نامفهوم می کند و نه شعار خالی از شعور آن را به وسیله مریدپروری و خودنمایی می سازد. شعر او، زبان در سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را می ستاید، انسان را می ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»

فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ دورانی متوقف نشد، شعرش بازتابی است از همه مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی، و بیانگر همه احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمتگزار انسانیت است.


ویژگی سخن

بی گمان شاعر در هر جایگاه اجتماعی که ایستاده باشد نخستین مولفه مردمی بودنش است ، و به اعتقاد بسیاری از اهل نظرفریدون مشیری شاعری از دیار مهربانی و شعرش ، همواره پر از لحظه های عشق و عاطفه های مردمی بود .

او شاعری است که با سادگی و صمیمیت و قلب مهربان و اشعار لطیفش، شاعر ، مهربانی، طبیعت و انسانیت نام گرفته است . لطافت کلام او و صداقت او درشعر باعث شد که در دهه 30 در شمارمهمترین شاعران معاصر قراربگیرد.آثار اولیه مشیری بصورت شعر موزو ن و مقفی بود که سرودن آن را هیچگاه ترک نکرد .

مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست . ادیبی که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید.

مشیری از همان دوران نوجوانی و جوانی به حوزه شعر عشق می ورزید و زبان عاشقانه سرایی را پیوسته بر جسته و بر جسته تر می کرد .او پیوسته پاسدار مهربانی بود :

هر جا که رسیده ام سخن از مهر گفته ام
آوخ ، پاسخی به سزا کم شنفته ام !!


در حیات شعریش پیوسته انسان و عشق را ستوده و به ویژه در سالهای اخیر این سروده ها پیوسته با رنگ و بوی وطن دوستی و انسان گرایی بومی نیز همراه بود .


آثار

کتابهای شعر :
تشنه توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران، از دیار آشتی، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگین.

گزینه های اشعار :
پرواز با خورشید، برگزیده ها، گزینه اشعار سه دفتر، دلاویزترین، یک آسمان پرنده، و همچنین برگزیده ای از کتاب اسرار التوحید به نام یکسان نگریستن.

فریدون مشیری، سال ها در برخی از مجلات معروف سال های گذشته همچون: ماهنامه سخن، مجله گشوده، سپید و سیاه قلم زده و همکاری نزدیکی با نشریات داشته است.


منبع:دانش نامه رشد

  • mahtab moeini kia
  • ۰
  • ۰

شعر نو فریدون مشیری

بنشین
مــــرو
که در دلِ شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرفِ
عشــق و
سکــوت و
نـگاه نیست

******

من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم …

******

  • mahtab moeini kia
  • ۱
  • ۰


فریدون مشیری عاشقانه
فریدون مشیری عاشقانه

«دوستت دارم» را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است.

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،
راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!

در دل مردم عالم به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.

تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری» را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو

******

منبع:persian-star


  • mahtab moeini kia
  • ۱
  • ۰


پروفایل اشعار فریدون مشیری
پروفایل اشعار فریدون مشیری

بی تو
مهتاب شبی
باز از آن کوچه گذشتم …

******

تو
همه
راز
جهان
ریخته در چشم سیاهت …

******

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید…


منبع:persian-star

  • mahtab moeini kia
  • ۰
  • ۰


تهران- ایرنا- فریدون مشیری یکی از صاحبدلان و نام آوران عرصه شعرو ادب معاصر ایران محسوب می شود که از غزل های بسیار زیبا و از سبک شعر عالی برخوردار است، او با کلام مخملین و لطیف توانست با الهام از شعر شاعران سنتی و نو، شعرهایش را گوش نواز و دلنشین کند و با خلق آثاری از جنس شعر کوچه که با زبانی ساده با مردم حرف می زند، ماندگار شود.

به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ فریدون مشیری در 30 شهریور 1305خورشیدی در خیابان عین الدوله تهران و در خانه ای که بوی میهن پرستی و شعر و ادب از آن به مشام می رسید، به دنیا آمد. جد پدریش از سرداران و اسپهبدان نادرخان افشار بود و در زمان فعالیتش در ماموریتی اداری به همدان رفت و پس از پایان ماموریتش در همان شهر ساکن شد. پدربزرگ مادری او نیز میرزا جوادخان مؤتمن‌الممالک از شاعران روزگار ناصری بود. پدرش ابراهیم مشیری در جوانی به تهران آمد و در 1299 خورشیدی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شد.

فریدون مشیری از همان دوران کودکی با حکایات سعدی و غزلیات حافظ و حماسه فردوسی بزرگ شد. دوران دبستان را در مدرسه «ادب» آغاز کرد و با «سیاوش کسرایی» شاعر نام آشنا هم کلاس شد اما 2 سال بعد به علت ماموریت کاری خانواده به مشهد رفت و در مدت هفت سال در آنجا زندگی کرد.

**آغاز دنیای شاعری
در همین زمان سرودن شعر را آغاز کرد، در آن زمان قالب اشعارش غزل بود. غزل هایی عاشقانه و به قول خودش از آن اشعار، دیوانکی درست کرده بود.
بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ماست
گواه ما پر خونین و دیده تر ماست
دلی که رام محبت نمی شود دل تست
سری که در ره مهر و وفا رود سر ماست
به پادشاهی عالم نظر نیندازیم
گدای درگه عشقیم و عشق افسر ماست

با حمله متفقین به ایران در 1320خورشیدی خانواده مشیری به تهران بازگشتند و فریدون به مدرسه «دارالفنون» رفت. وی در 18 سالگی و همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان به استخدام اداره پست و تلگراف درآمد و در همین زمان بود که شعر «فردای ما» از او در روزنامه «ایران ما» به چاپ رسید. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل شد. روزها کار می کرد و شب ها به ادامه تحصیل می پرداخت.

از اواخر دهه 20 خورشیدی شعرهای مشیری در کنار شاعران بنام آن روزگار در روزنامه ها به چاپ می رسید. در همین زمان نیز با شاعرانی چون «محمد حسین شهریار»، «نادر نادر پور» و «هوشنگ ابتهاج» آشنا شد و دوستی پیدا کرد.
مشیری در 1332 خورشیدی مسوولیت صفحه ادبی مجله «روشنفکر» را برعهده گرفت که این کار را تا 1351خورشیدی ادامه داد. در همین زمان اشعارش در مجله «سخن» به چاپ می رسید. وی بعدها تایید و تشویق «پرویز ناتل خانلری»مدیر مجله سخن و «رحیم مصطفوی» مدیر مجله روشنفکر را از عوامل موثر پیشرفت و موفقیت خود در کار شعر و ادبیات دانست.

**تشنه طوفان
نخستین دفتر شعر مشیری در 1334خورشیدی را با نام «تشنه طوفان» با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی منتشر شد که نیمی از آن اشعار کلاسیک و نیم دیگر شعر نو بود. اگرچه شعر نو که او می سرود نسبت با اشعار دیگران، قابل فهم تر بود. نمونه ای از شعرهای این دفتر مشیری:
در دل خسته‌ام چه می‌ گذرد؟ این چه شوری‌ست باز در سر من؟
باز از جان من چه می‌خواهند، برگ‌های سپید دفتر من؟
من به ویرانه‌ های دل چون بوم، روزگاری‌ست های و هو دارم
ناله‌ای دردناک و روح‌گداز بر سر گور آرزو دارم
این خطوط سیاه سر در گم؛ دل من، روح من، روان من است
آن‌چه از عشق او رقم زده‌ام، شیره جان ناتوان من است
سوز آهم اثر نمی ‌بخشد، دفتری را چرا سیاه کنم؟
شمع بالین مرگ خود باشم، کاهش جان خود نگاه کنم
بس کنم این سیاه‌کاری، بس، گرچه دل ناله می‌کند: «بس نیست»
برگ‌های سپید دفتر من! از شما روسیاه‌تر کس نیست

وی درباره این مجموعه می گوید: «چهارپاره‌هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین تن از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه) سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر می‌گفتند و همه شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بی‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی و حافظ و فردوسی را خوانده بودیم، در مورد آن ها بحث می‌کردیم و بر آن تکیه می‌کردیم.»

**گناه دریا
فریدون مشیری در 1335 دومین دفتر شعرش را با عنوان «گناه دریا» منتشر کرد که بازتاب زیادی در میان مردم داشت اما «عبدالحمید آیتی» نویسنده و نظریه پرداز، انتقاد تندی از اشعار و سبک شعری او کرد که شاعر احساساتی را سخت دل آزرده ساخت و موجب شد که تا برای چندین سال هیچ اثری چاپ نکند. از نمونه های شعر گناه دریا:
چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم
بر این سرای ماتم و در این دیار رنج
بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم

**کوچه
سرانجام مشیری پس از چند سال معروفترین شعر خود را در 1339خورشیدی به نام «کوچه» در مجله روشنفکر به چاپ رساند. این شعر از زیباترین و عاشقانه ترین شعرهای نو زبان فارسی است.
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

**ابر
این شاعر نام آشنای معاصر در 1340 سومین دفتر شعرش را تحت عنوان «ابر» به چاپ رساند. شعر کوچه فریدون در این زمان شهرت باور نکردنی یافت و به زودی بر سر زبان ها افتاد. این دفتر به چاپ های بعدی نیز رسید و این شعر موجب شد که عنوان اثر به «ابر و کوچه» تغییر پیدا کند.

در همین زمان و با توجه به علاقه ای که او به عرفان و تصوف ایرانی داشت، مجموعه ای از 100 ماجرا منسوب به «شیخ ابوسعید ابوالخیر» را با عنوان «یکسو نگریستن و یکسان نگریستن» و با مقدمه ای به قلم «جواد نوربخش» در اوایل دهه 40خورشیدی منتشر کرد.

** بهار را باور کن
مشیری در 1347 خورشیدی دفتر «بهار را باور کن» را منتشر کرد و بعد کتاب های «مروارید مهر» در 1355خورشیدی و «از خاموشی» را در 1357خورشیدی به چاپ رساند. از نمونه های شعر دفتر بهار را باور کن:
باز کن پنجره‌ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست

**شب شعر
مشیری که در 1350 به شرکت مخابرات انتقال یافته بود و در 1357 خورشیدی از خدمت دولتی بازنشسته شد. وی در سال های بعد با دعوت دوستدارانش سفری به اروپا و آمریکا داشت که ایرانیان مقیم خارج از کشور از او به گرمی استقبال کردند. در همین زمان با وجود ضعف جسمانی و این که تحت نظر پزشک بود در شب های شعری که برای او ترتیب داده می شد شرکت می کرد و بدون احساس خستگی برای علاقه مندانش شعر می خواند.

این شاعر بلندآوازه، درآمد آخرین شب شعرش را در آمریکا به سازمان کمک به معلولین کهریزک اختصاص داد. درآمد آن شب در حدود 12هزار دلار بود که نیمی از آن حاصل فروش اشعارش بود که به خط خود می نوشت و به علاقه مندانش هدیه می داد.

**ویژگی های شعری شاعر
مشیری شاعری است که گرچه از اوج به جامعه انسانی و ایران می نگرد اما در عین حال در کنار مردم است، با درد آنها می گرید و با شادی و موفقیت آنها می خندد. او شاعری است که ریشه در خاک دارد و برای حال و آینده وطن و مردمش دلواپس و نگران است و به حق باید وی را شاعری اجتماعی، ستم ستیز و حقیقت خواه به شمار آورد.
فریدون مشیری زبان ساده‌ای دارد و ظاهر و باطن شعرش یکی است و حتی زمانی که می‌خواهد از رنج‌های مشترک مردمان این روزگار بگوید، همین گونه ساده و یک زبانه حرف می‌زند.

نادر نادر پور درباره شعر مشیری می گوید: «او نوازنده‌ای است که روی یک سیم می‌نوازد، ولی ماهرانه می‌نوازد!».
عبدالحسین زرین کوب نیز گفته است: «بی آن که بازاری باشد، ساده است و قابل فهم برای همگان». خود مشیری درباره شعرش می گوید: «من با زبان شما حرف می‌زنم».

**سرانجام شاعر
مشیری در 10 سال آخر عمر آن قدر پر کار شده بود که از مجموع 12 دفتر چاپ شده از وی شش دفتر مربوط به آن زمان است. از جمله آنها می توان به «از دیار آشتی» 1371 «آه باران» 1371 «با پنج سخن سرا» 1372 «لحظه ها و احساس» 1376 «آواز آن پرنده غمگین» 1377 و «تا صبح تابناک اهورایی» 1379 اشاره کرد.

سرانجام این شاعر توانای معاصر پس از سال ‌ها بیماری در بامداد جمعه سوم آبان 1379خورشیدی در 74 سالگی در تهران درگذشت. مزار وی در بهشت زهرا(س)، قطعه 88 (قطعه هنرمندان) مامن امنی برای دوستداران شعر و ادب فارسی محسوب می شود.

منبع:ایرنا
  • mahtab moeini kia
  • ۰
  • ۰

فریدون مشیری شاعر معاصر


می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود

می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

 

عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار

روشنگر شب‌های بلند قفسم بود

 

آن بخت گریزنده دمی‌ آمد و بگذشت

غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود

 

دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر

تنها نفسی‌ با تو نشستن هوسم بود

 

بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست

حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود

 

سیمای مسیحایی‌ اندوه تو، ای عشق

در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

 

لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم

رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود

**************

من سکوت خویش را گم کرده‌ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

 

من که خود افسانه می‌پرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم

 

ای سکوت ای مادر فریادها

ساز جانم ازتو پر آوازه بود

 

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود

 

در پناهت برگ وبار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

 

من ندیدم خوش تر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریادها

 

گم شدم در این هیاهو گم شدم

توکجایی تا بگیری داد من؟

 

گر سکوت خویش را می‌داشتم

زندگی پر بود از فریاد من

**************

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

 

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را

 

بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

 

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

 

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

 

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

 

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

 

یک شب ستاره‌های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

 

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

 

بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب

 تنها تو بمان - شعر نو جام تهی فریدون مشیری

منبع: setare.com
  • mahtab moeini kia
  • ۰
  • ۰

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند... 

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند...  

دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند... 

آدمک خر نشوی گریه کنی ... 

کل دنیا سراب است بخند... 

آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند... 

فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است  

فکر کن گریـه چـه زیباست،بخند...  

صبحِ فردا به شبت نیست که نیست,   

تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند...  

راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم 

پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند... 

آدمک فصل خزان است بخند... 

ریزش برگ عیان است بخند... 

آنکه میگفت : دوستت دارم،شمع بزم دگران است بخند... 

نقش سیمای قشنگ رخ یار 

نقشه ای نقش بر آب است بخند... 

قصه لیلی و مجنون همه اش داستان است ، کتاب است ، بخند... 

درد هجران نگرانم جه کند با دل تو 

نقد ما نیست ، دل پیر جوان است بخند... 

آنچه واداشت دو خطی  بنویسم همه اش 

شرح دلتنگی و درد دگران است بخند...

آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان  

به خــدا آخــر دنیـاست، بخند


منبع: www.cloob.com

  • mahtab moeini kia
  • ۰
  • ۰




صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار
 می گشاید مژه و می شکند مستی خواب
 آسمان تافته در برکه و زین تابش گرم
 آتش انگیخته در
سینه افسرده آب
 آفتاب از پس البرز نهفته ست و ازو
آتشین نیزه برآورده سر از سینه کوه
صبح می آید ازین آتش جوشنده به تاب
 باغ می گیرد ازین شعله گل گونه شکوه
 آه دیری ست که من مانده ام از خواب به دور
مانده در بستر و دل بسته به اندیشه خویش
مانده در بسترم و
هر نفس از تیشه فکر
 می زنم بر سر خود تا بکنم ریشه خویش
 چیست اندیشه من ؟ عشق خیالی آشوبی
که به بازویم گرفته ست به بیداری و خواب
 می نماید به من شیفته دل رخ به فریب
می رباید ز تن خسته من طاقت و تاب
آنچه من دارم ازو هست خیالی که ز دور
 چهر برتافته در
آینه خاطر من
همچو مهتاب که نتوانیش آورد به چنگ
دور از دست تمنای من و در بر من
می کنم جامه به تن می دوم از خانه برون
می روم در پی او با دل دیوانه خویش
پی آن گم شده می گردم و می آیم باز
 خسته و کوفته از گردش روزانه خویش
خواب می آید و در چشم نمی یابد راه
یک طرف
اشک رهش بسته و یک سوی خیال
 نشنوم ناله خود را دگر از مستی درد
آه گوشم شده کر یا که زبانم شده لال
 چشم ها دوخته بر بستر من سحرآمیز
خواب بر سقف نشسته ست چو جادوی سیاه
 آه از خویش تهی می شوم آرام آرام
می گریزد نفس خسته ام از سینه چو آه
 بانگ برمی زنم از
شوق که : آنا آنا
ناگهان می پرم از خواب گشاده آغوش
 می شود باز دو دست من و می افتد سست
 هیچ کس نیست به جز شب که سیاه است و خموش


منبع:http://www.jasjoo.com 

  • mahtab moeini kia