sadmemory

  • ۰
  • ۰

شعر نو فریدون مشیری

بنشین
مــــرو
که در دلِ شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرفِ
عشــق و
سکــوت و
نـگاه نیست

******

من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم …

******

آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید

سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید

داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید

آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید

جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید

آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید

دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید

******

دل من دیر زمانی‌ست که می‌پندارد؛
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و یاس،
ساقه تُرد ظریفی دارد…
بی‌گمان سنگ دل است
آن که روا می‌دارد
جان این ساقه نازک را
دانسته بیازارد…

******

زندگی
گرمی دل‌های به هم پیوسته‌ست
تا در آن دوست نباشد،
همه درها بسته‌ست…

  • ۹۷/۱۰/۳۰
  • mahtab moeini kia

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی